از دنیای امنت خارج شو !
یکشنبه بیست و نهم بهمن ۱۴۰۲ 11:9
موضوع: اوتاکو بودن |
* صدای آلارمی که ساعت 6 کوک کردیم و برای بار دهم روشن میشه
چاره ای نیست، آفتاب رو که نمیبنم، مطمئنم بازم ساعت از 6 گذشته و مجبورم از تخت گرم و نرمم بلند شم. مادرم داره صبحونه درست میکنه و منم میرم دستشویی، به سقف نگاه میکنم ، کاشی آه میکشد، به شیلنگ نگاه میکنم آب میچکد...
یه مورچه اگه اینجا باشه دورش آب بگیرم :/
7:15 am
خب ، صبحونه خوردم، کیف کوله رو جمع کردم با لباس مدرسه ای که شبیه دَمکنیه -.- دارم میرم مدرسه ، جیبام پر از فندق و پسته نیست! چون کیلو 200 هزار تومنه . مدرسه کسل کنندست . البته شانس بیارم اون رفیقم بیاد ،هر زنگ تفریح حرف بزنیم خوراکی بخوریم ولی همونم نباشه انگار اومدم بین یه مشت موجود فضایی...
انگار تو یه دنیای دیگه ای زندگی میکنن، معلم با اون عقده های بیخودش خو به من چه حقوق تورو نمیدن سر ما خالی میکنی، اونم درسی که خدامیدونه هیچوقت به کارم نمیاد . چرا اصلا من اومدم این رشته ؟! واقعا میخواستمش....؟؟
2:45 pm
فرداش دوباره همین وضعیت و فردای فرداش و فردای اون یکی فرداش و فرداهای زیــــــــــــــاد
زندگی چرا هیچی نمیشه ! کسالت بار و یک نواخت ...
تنها تنوعش میشه انیمه جدید، قسمت جدید سریالم یا بازی
به همونم حسودیم میشه ، نگاه تومدرسه هاشون چه کارا میکنن بعد ما؟ ناظم میگه ندو
خو بوفالو! بازی کردن یعنی دویدن !بشینم سبزی پاک کنم اونجا؟!
every day
این بخشی از زندگی هممون بوده، هنوزم هست شایدم قراره تا مدت زیادی باشه :) روز های شبیه به هم که آرزو میکنم کاش فقط یه اتفاق بیافته یه تایتانی حمله کنه، ساعت بن تنی بیافته از آسمون یا یه پیر جادوگری مارو دعوت کنه به دنیای عجیب بعد از فرداش بتونیم ارواح و هیولا هارو ببینیم و تو یه سازمانی شکارشون کنیم ^^_^ بعدش یه گوشی سونی اکسپریا زد 2 بخرم بعد کنارش شغل خودمودارم و خلاصه اوففف....
*
**
*
بخشی از فانتزی های ادمین :/
خب 14 سالم که بود این ذهنیت رو داشتم و با خودم میگفتم بابا توکیوغولی، سازمان مخفی چیزی :( ، محتوای خیلی از انیمه های شونن و به خاطر همینم هست که دوسشون داریم ":) چون چیزی رو تجربه میکنن که ما نمیکنیم . کارایی میکنن که نمیتونیم بکنیم و اون همه ماجراجویی، دورهم بودناشون *____- اون جنگ و حس اینکه ما عضو یه چیز خاصی هستیم که مردم عادی نمیدوننـــــــــــــ
*_+________+_*
اما این شانس ها و فرصت ها از کجا میان ؟ بین اون همه آدم یوجی انگشت سوکونا رو گیر میاره، بین اون همه آدم فلانی میشه لیوای ، فلانی میشه توجی، فلانی میشه ناروتو، ماکیما و...
یعنی حتی بگیم طرف دیو و نفرینم باشه یا ژنتیک داشته باشه بازم تنها گونه از خودش نیست و بینشون میشه بهترین تا ما کراش بزنیم روش :) نکته اینجاست
فرصت ها میان و میرن ولی آیا ما آماده شکارشون هستیم ؟
این قسمت آماده بودن رو هیچوقت نمیدیدم. من با گوجو خیلی حال میکردم یا ماکیشیما شوگو تو سایکوپس و خیلی های دیگه که فراتر از کارارکتر های دیگه حرکت های خفن میزدن اما از پشت پنجره نگاهشون میکردم . پنجره ای به اسم " محدوده امن " خودم. محدوده امن من سال ها دست نخورده بود، محدوده ای که دیوار هاش از ترس، بهانه و تقصیر اینو اون انداختن درست شده بود.
دیوار های قطوری هم داشت .
آرزو های من مثل قلاب هایی بود که مینداختم اونور دیوار اما خودم؟ خودم شبیه بیشتر شبیه یه پسر رهگذر تو یه سکانس سگ های ولگرد بانگو هستم تا دازای !

حتی آتسوشی -_-
اغلب مردم زیاد آرزو های بزرگی ندارن، اونا تو ماتریکس زندگی میگردن و میگردن...
، مشکلی هم ندارن که سیستم شیبل (سایکوپس) یا مافیا چیکار میکنه، خودمونیم تاحالا خودتونو جای شخصیتی تو انیمه ای گذاشتین که از هیچی خبر نداره ؟ اونا ماییم و شخصیت های اصلی انیمه دولت ها و آدمای با نفوذن 😂
اما وقتی میخوایم یه چیز بزرگی بسازیم و بهش برسیم این دیوار اذیت میکنه ،اینکه اون سمتش تازه اول مسیر تبدیل شخصیت های خام به قهرمانه و اینکه ما همونم نیستیم چون نمیخوایم ازین دیواره بیرون بریم.
راستش بزرگ ترین ویژگی یه کاراکتر مثل همونا که میشناسیم قدرت زیاد یا ژن خاندانی نیست. قدرت توی همون چیزی که مانگاکا و کارگران دوست داره مام ازش تاثیر بگیریم.
جو گیر شدن !
.
شوخی کردم.
قدرتی به اسم خارج شدن از چهار چوب و شجاعت اینکه قدم برداریم.
بقیه چی شدن که میخوای بشی، بشین درستو بخون، هیچ پولی توش نیست، اینجا ایرانه، کم کارتون ببین، بچه بزرگ کردیم بره اینکارو کنه ؟ ، زشته، علافیو...
اینا تازه بخش کوچیکی از طعنه های زبانی هستن که وقتی تصمیم بگیریم از منطقه امن خارج بشیم بهمون میگن بعدش میشه مقایسه شدن، تحقیر شدن ، دختر خاله اقدس تجربیه تو چرا نرفتی ،پسر فلانی دانشگاه شریفه تو چرا نیستی و بلا بلا بلا...
به خاطر همینه انیمه های سینن یا زندگی روزمره بیشتر حس همزاد پنداری دارن تا ژانر های شونن، درواقع تو سیر داستان ها ، مشکلات شخصی، اضطراب زندگی و این چیزا رو کم میبینیم اما جاش یه غولی میاد با ده تا دست و پا و شخصیت ها با نیروی دوستی شکستش میدن🗿
و غول های زندگی مام که معلومن.
معلم ریاضیــــــ غولی ازین بزرگ تر داریم مگه :/
اون کسل کننده بودن و تکراری شدن زندگی به خاطر شرایط شما نیست به خاطر اینکه تو ذهنتون یه ماجراجو میخواد بیاد بیرون ولی تو واقعیت ترس هامون نمیذاره اوضاع رو تغییر بدیم. ممکنه برای تغییرش دوستامونو از دست بدیم و کمتر بگردیم با هم ، دورهمی کمتر بریم ، دیگه تفریح هامون کمتر شه و یه دفعه همه باهامون دشمن شن :|
ولی باید رفت ...
به قول یه متنی
ما واسه کار های که کردیم حسرت نمیخوریم، برای کار هایی که میتونستیم بکنیم اما نکردیم حسرت میخوریم.
اگه برگردم به گذشته خودم بهش میگم قبل ازاینکه زندگی هلت بده برای خودت یه کاری کن، چون اون مراعات نمیکنه یکهو میفرستت تو باقالی ها
تا بعد ":)
برچسب ها: #انگیزشی انیمه #کسل کننده #ماتریکس #زندگی یکنواخت



