سفر به جادویی از رنگ، نور و فرهنگ شرق

اوسامو تزوکا که بود و چه کرد؟

سه شنبه هفدهم تیر ۱۴۰۴ 16:25

نويسنده اين مطلب: کیوتاکا
موضوع: انیمه شناسی و حومه | مشاهیر انیمه |

کیوتاکا:سلام و درود بر بچه‌های خوب قصر نشینان....

آقای اوسامو تزوکا سان...شما امروز مهمون ویژه ما هستید...کنجکاویم بدونیم که زندگی شما چطور گذشت؟

اوسامو تزوکا:اینجا کنیچیوا میشه سلام؟

کیوتاکا:بله...میتونید شروع کنید

سلام من اوسامو تزوکا هستم.........شاید بعضی‌ها منو "پدر مانگا" یا "خدای انیمه" صدا کنن.....آره من خدای انیمه‌ام...........یاح یاح....بزار جدی بشیم.....

واقعیت اینه که من فقط یه پسربچه بودم که عاشق داستان گفتن بود.........


من سال ۱۹۲۸ (به شمسی سال‌های ۱۳۰۷ و ۱۳۰۶)تو اوزاکای ژاپن به دنیا اومدم. بچه که بودم، دو تا چیز زندگی منو ساخت: حشرات و تصاویر متحرک..........

می‌دونی؟ من همیشه با ذره‌بین دنبال مورچه‌ها، کفشدوزک‌ها، یا هر جونوری می‌گشتم. حتی اسم مستعارم هم شد "موشی" یعنی همون حشره. بهم می‌گفتن (موشی‌سا) یعنی دکتر حشرات!

ولی این فقط یه بخشش بود........


یادتونه وقتی بچه بودین یه فیلم یا یه کتاب انقدر روی ذهنتون تاثیر می‌ذاشت که دلتون می‌خواست کل دنیا رو همونطوری ببینین؟یا دقیقا مثل اون زندگی کنین؟


برای من اون لحظه وقتی بود که اولین بار انیمیشن‌های دیزنی رو دیدم........فکر می‌کردم:

"چطور می‌شه یه نقاشی رو زنده کرد؟"


ولی زندگی همیشه مثل فیلمای کارتونی قشنگ پیش نمی‌ره. جنگ جهانی دوم اومد. ترس، مرگ، و خراب شدن رو هر روز می‌دیدم. هم‌کلاسیام می‌مردن، بمبارون بود، قحطی بود.....

از همون موقع، به‌جای توپ و تفنگ، مداد دستم بود.....


با خودم گفتم:

"دنیا قشنگ نیست....پس باید خودم بسازمش."

برای همین شروع کردم به طراحی و نوشتن.............

یکی از مکان‌های مورد علاقه من برای مخفی شدن و نقاشی کشیدن دستشویی بود، جایی که مانگای من که روی دستمال توالت کشیده شده بود، می‌تونست در خلوت از آن لذت ببرد. در حقیقت، سال های جنگ تأثیر عمیقی بر من یعنی اسامو تزوکا گذاشت. من که از نزدیک شاهد وحشت‌های بمباران آتشین اوزاکا بودم..... هیچوقت ظرفیت بشر برای تخریب و خشونت و همچنین تلفات رنج بشر را فراموش نکردم..........


توی سال ۱۹۴۵ از دبیرستان فارغ تحصیل شدم و توی دانشکده پزشکی اوزاکا قبول شدم......آره درسته من پزشکی خوندم.....ولی هیچوقت علاقه‌ام رو ول نکردم...

توی سال ۱۹۴۶ از طرف شیچیما ساکای پیشنهاد کار روی یه قصه به اسم خاطرات ماچان گرفتم.........اینقدر مشتاق بودم که پیش‌نویس اولیه ۲۵۰ صفحه شد‌.........ولی خب ۱۹۰ صفحه رو قبول کردن و قصه‌ام رو تضعیف کردن..... خیلی ابتدایی بود........ولی می‌دونی؟ مردم خوششون اومد چون وسط اونهمه تاریکی...... می‌خواستن بخندن یا حداقل فراموش کنن که چی شده.........‌‌‌


بعدش، سال ۱۹۴۷، مانگای "New Treasure Island" رو زدم. یه جور انقلاب بود.

به سرعت بیشتر از ۴۰۰۰۰۰ نسخه فروخت....


بله؟آها باشه الان بهشون میگم...

توجه کنین

قصرنشینان

یه نکته قابل توجه از طرف کیوتاکا که از یه جا کپی کرده آورده اینجا بگه..........منبعش هم اینجاس البته تقریبا کل منبع اینجاس.............

tezukainenglish.com

کیوتاکا:(تکنیک های داستان سرایی سینمایی تزوکا او را به عموم خریداران مانگا معرفی و جایگاه تزوکا را به عنوان یک ستاره مانگا تثبیت کرد و مسلماً کل ژانر مانگای داستانی را در ژاپن آغاز کرد)

اوسامو تزوکا:کتابی حرف میزنی؟

کیوتاکا:چون از رو خوندمش...

اوسامو تزوکا:کیوتاکا دیگه کاری نداری؟این داستان منه...بزار ادامه رو تعریف کنم....اصلا حال میکنی؟زندگیم خودش می‌تونه تبدیل به یه مانگا بشه....

خب کجا بودیم؟

کیوتاکا:اممم ۴۰۰۰۰۰ صفحه فروخت؟

اوسامو تزوکا:آهااااا...آریگاتو


من هم عاشق سینما بودم، هم عاشق مانگا........... پس ترکیبشون کردم. حرکت، ریتم، تدوین،دوربین….....همه رو آوردم تو صفحات مانگا........

هدفم این بود که:

"دنیا رو از نو بسازم… دنیایی پر از امید، تخیل و زندگی."


دنیای انیمه:

راستش، وقتی استودیو "Mushi Productions" رو زدم، همه بهم می‌خندیدن. می‌گفتن:

"انیمیشن تو ژاپن؟ اینا که فقط مال آمریکاست!"

ولی من کوتاه نیومدم. سال ۱۹۶۳، اولین سریال انیمه تلویزیونی ژاپن یعنی "Astro Boy" (همون پسره روباتیه.....همونی که تو شبکه نهال با اسم پسر فضایی پخش میشه........اصلیش مال منه و قدیمتره) رو ساختم.......

دوست داشتم به همه بگم:

"ربات‌ها هم می‌تونن احساس داشته باشن، پس چرا آدما نداشته باشن؟"

مانگاها و کارام:( مورد علاقه خودم)

تو عمرم، بالای ۷۰۰ مانگا نوشتم.....بزار دقیق تر بگم.....بالای ۱۵۰۰۰۰ صفحه مانگا کشیدم.........گودرتتتت

بعضیاش معروفن، بعضیاشون شاید فراموش شدن، ولی همه‌شون یه تیکه از من بودن:

Astro Boy: رباتی که دنبال انسانیت می‌گرده.

Black Jack: دکتری مرموز که جون آدما رو نجات می‌ده، حتی وقتی خودش زخمیه.

Buddha: زندگی بودا رو با داستانی انسانی روایت کردم.

Phoenix: شاید بلندپروازانه‌ترین کارم؛ درباره زندگی، مرگ و جاودانگی.

من همیشه می‌گفتم:

"نمی‌خوام فقط سرگرم کنم، می‌خوام ذهن آدما رو هم بیدار کنم."

توصیه من اینه که:

"کودک درون رو فراموش نکن، چون اون بخشیه که دنیا رو بهتر می‌کنه."

سال‌ها شب و روز کار کردم. می‌گفتن اتاقم مثل آزمایشگاه دیوونه‌هاست، ولی من خوشحال بودم........

متاسفانه، سال ۱۹۸۹ سرطان معده گرفتتم. آخرین روزا هم که رو تخت بیمارستان بودم، یه برگه سفید و مداد می‌خواستم… هنوز کار داشتم.دوست داشتم ادامه بدم...هنوز خیلی چیزا بود که احرا نکردم...هنوز نتونسته بودم همه چیز رو بکشم.......ولی عزرائیل منتظر بود....

آخرین حرفم این بود:

"لطفاً بذارین کار کنم..لطفا."

ولی دیگه زمانم تموم شد.

الان، هر وقت می‌بینم دنیا پر شده از انیمه و مانگا، لبخند می‌زنم. شاید دیگه اینجا نباشم، ولی رویاها، هیچ‌وقت نمی‌میرن.....ولی واقعا ناراحتم که بعضیا داستان های خوب و قشنگ رو به یه سری چیزای دیگه ترجیح می‌دن.. ...

کیوتاکا:ازتون ممنونم تزوکا سان...

دوستان این پایان زندگی اوسامو تزوکا بود.......

ولی در اصل این داستان هیچ‌وقت تموم نمی‌شه......چون اون روحش رو توی این آثار نگه داشته.....






برچسب ها: #اوسامو تزوکا #تروکا #اوسامو #مانگا




مبدل قالب ميهن بلاگ به بلاگفا